MoonFesta

ساخت وبلاگ
"دوست" دارم. قبل تر ها نداشتم. قبل تر ها تنها بودم. از تنهایی می ترسیدم. جهان برایم بیابان بود. یک بیابان خالی از سکنه. خالی از "دوست". چند وقتی است "دوست" دارم. چند وقتی است دلم گرم است به داشتنشان. چند وقتی است که جان می دهم برایشان.

+ مثلا چند سال.

+ گل هایِ سیرابِ بیابانِ من.

MoonFesta...
ما را در سایت MoonFesta دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonfestao بازدید : 115 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 5:40

یک گودزیلا نامی در یک پیغام خصوصی برایم نوشته"چقدر شبیهش نیستی؟".

از ساعت چهار و 57دقیقه دهم آذر ماه امسال تا امروز و تا ابد من غرقِ این جمله ام.

"چقدر شبیهش نیستم؟"

+ پیغام تایید نشده ای که تا ابد تایید نشده می ماند. 

MoonFesta...
ما را در سایت MoonFesta دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonfestao بازدید : 130 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 5:40

در حالی که وسط هال از شادیِ چشم نخوردن قِر می دادم به این نتیجه رسیدم که براشون اونقدر کوچیک و غیرِ خفنم که حتی نمیبینن من رو. خندم گرفت. از ته دل خندیدم به زن دایی هایی که دانشگاه رفتن براشون خرج اضافه است در حالی که خرج سر تا پای یکی از اون ها نزدیک به شهریه ی دو ترمِ دانشگاه منِ.

برچسب ها :

MoonFesta...
ما را در سایت MoonFesta دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonfestao بازدید : 158 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 5:40

ای هفت سالگیای لحظه‌های شگفت عزیمتبعد از تو هرچه رفت، در انبوهی از جنون و جهالت رفتبعد از تو پنجره که رابطه‌ای بود سخت زنده و روشنمیان ما و پرندهمیان ما و نسیمشکستشکستشکستبعد از تو آن عروسک خاکیکه هیچ چیز نمی‌گفت، هیچ چیز بجز آب، آب، آبدر آب غرق شد.بعد از تو ما صدای زنجره‌ها را کشتیمو به صدای زنگ، که از روی حرف‌های الفبا بر می‌خاستو به صدای سوت کارخانه‌های اسلحه سازی، دل بستیم.بعد از تو که جای بازیمان زیر میز بوداز زیر میزهابه پشت‌ها میزهاو از پشت میزهابه روی میزها رسیدیمو روی میزها بازی کردیمو باختیم، رنگ ترا باختیم، ای هفت سالگیبعد از تو ما به هم خیانت کردیمبعد از تو ما تمام یادگاری‌ها رابا تکه‌های سرب، و با قطره‌های منفجر شدهٔ خوناز گیجگاه‌های گچ گرفتهٔ دیوارهای کوچه زدودیم.بعد از تو ما به میدان‌ها رفتیمو داد کشیدیم:" زنده بادمرده باد "و در هیاهوی میدان، برای سکه‌های کوچک آوازه خوانکه زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند، دست زدیم.بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیمبرای عشق قضاوت کردیمو همچنان که قلب‌هاماندر جیب هایمان نگران بودندبرای سهم عشق قضاوت کردیم.بعد از تو ما به قبرستان‌ها رو آوردیمو مرگ، زیر چادر مادربزرگ نفس می‌کشیدو مرگ، آن درخت تناور بودکه زنده‌های این سوی آغازبه شاخه‌های ملولش دخیل می‌بستندومرده‌های آن سوی پایانبه ریشه‌های فسفریش چنگ می‌زدندو مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته بود MoonFesta...
ما را در سایت MoonFesta دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonfestao بازدید : 117 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 4:27

عصر ها وقتی زخمه می زنم به سه تار، صدای خوشبختی در خانه می پیچد. وقتی مامان ساعت 10صبح صبحانه می خورد، خوشبختی با او سر یک سفره می نشیند. خوشبختی را این روزها می شود کنار خواهرم، درحال لاک زدن پیدا کرد. می شود صدای خنده هایش را به شوخی های برادرم شنید.می شود خوشبختی را لا به لای چروک های لپ های گل انداخته ی مادربزرگ دید. خوشبختی این روزها رفیقِ شب و روزِمان شده. این روزها خوشبختی هم گام با ما رویا می بیند و از دیوارهای خراب شده ی رو به رو، دلش غنج می رود. این روزها، با خوشبختی، شانه به شانه شادی می کنیم... + روزهای اول شاید همه چیز آشفته به نظر می رسید. اما هرچی روزهای بیشتری میگذرن، بیشتر متوجه می شم که خدا همه ی رویاهای من رو برام برآورده کرده. انگار که از تولد 18سالگیم تا امروز، من خودِ "خوشبختی" شده باشم.  MoonFesta...
ما را در سایت MoonFesta دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonfestao بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 1 بهمن 1396 ساعت: 20:27